یکی از اصطلاحاتی که در سالهای اخیر بر سر زبان‌ها افتاده، و در بین مردم و وسایل ارتباط جمعی رد و بدل می‌شود، اصطلاح «اخوان و سلف» است. این اصطلاح در وهله‌ی اول به شنونده چنین القا می‌کند، که اخوان و سلف در تقابل با همدیگر قرار دارند، ولی با اندکی تأمل در می‌یابیم که مقایسه‌ی این دو با همدیگر، نه از لحاظ تاریخی، نه از لحاظ منطقی، و نه از لحاظ واقعی، معقول به نظر نمی‌رسد، به دلایل زیر: 

۱-سلف در واژه‌شناسی به معنای گذشته و پیشین می‌آید، و در اصطلاح؛ به مسلمانان قرن اول، دوم و سوم هجری اطلاق می‌شود، که‌‌ همان صحابه، تابعین و تابع تابعین هستند، همانهایی که پیامبر اسلام -صلّی لله علیه وسلّم- از آن‌ها به عنوان خیرالقرون یاد کرده است. در تاریخ اسلام همواره سلف در مقابل خَلَف (در لغت به معنای جانشین، و در اصطلاح به مسلمانان پس از قرن سوم) استعمال شده است و استعمال سلف در مقابل اخوان بدعتی جدید است که اخیراً رایج شده است. (منظور از بدعت در اینجا، بدعت لغوی است و نه شرعی) 

۲-کسانی که با حرکت‌ها و احزاب اسلامی آشنایی دارند به خوبی می‌دانند، که اخوان در اساس یک حرکت سلفی مشرب، و در تقسیم‌بندی حرکتهای اسلامی، زیرمجموعه‌ی حرکتهای سلفی است. امام حسن البنا در رساله‌ی تعالیم، دعوت خود را دعوتی سلفی معرفی می‌کند و می‌گوید: «وتستطیع أن تقول ولا حرج علیک، إن الإخوان المسلمین: دعوة سلفیة: لأنهم یدعون إلى العودة بالإسلام إلى معینة الصافی من کتاب الله وسنة رسوله.» یعنی می‌توانی بگویی و هیچ باکی هم نیست که بگویی که اخوان المسلمین دعوتی سلفی است، چرا که آنان مردم را به بازگشت به منبع پاک کتاب خدا و سنت رسولش فرا می‌خوانند.» 

۳-معمولاً دو چیز را وقتی با هم مقایسه می‌کنند، که قابلیت مقایسه با هم را داشته باشند، وگرنه قیاس بین آن دو، قیاس مع الفارق و یا به تعبیر عامه، قیاس کشک بر مشک است. مقایسه بین اخوان و سلف از این نوع قیاس است، در حالی که اخوان یک جماعت دعوی و اصلاحی است، که در قرن بیستم ظهور کرده است، سلف به مسلمانان قرن اول، دوم و سوم، یا‌‌ همان صحابه، تابعین و تابع تابعین اطلاق می‌شود. و سلفیت به منهج فکری و استنباطی و فهم این بزرگان از نصوص شرعی گفته می‌شود، حال چگونه می‌توان یک جماعت دعوی نوظهور را با یک منهج فکری و استنباطی هزار واندی ساله مقایسه کرد؟ 

۴-همانطور که گفته شد سلف به مسلمانان قرن اول، دوم و سوم هجری اطلاق می‌شود، که‌‌ همان صحابه، تابعین و تابع تابعین هستند، بنابر این سلف یا سلفیت یک مذهب فقهی نیست، یک مذهب عقیدتی هم نیست، یک مذهب دعوی هم نیست، بلکه یک منهج یا یک متدولوژی برای فهم و استنباط از قرآن و سنت است، چطور قابل تصور است که تمام صحابه، تابعین و تابع تابعین، در تمامی مسائل فقهی و عقیدتی دیدگاه واحدی داشته باشند؟ پیدایش مذاهب فقهی چهارگانه و ده‌ها مذهب فقهی دیگر در عصر سلف، و اختلافات بی‌شمار سلف در مسائل فقهی و حتی در مسائل اعتقادی بهترین شاهد بر این مدعاست که نمی‌توان سلفیت را در یک فکر و مذهب معین، احتکار کرد. 

در تاریخ اسلام، در میان سلف کسانی مثل امام ابوحنیفه و ربیعة بن أبی عبدالرحمن (ربیعة الرأی) وجود دارند که گرایش به رأی دارند، و التفات بیشتری به استنباطات عقلی دارند تا ظاهر نصوص، و کسانی هم مانند امام احمد بن حنبل وجود دارد که التفات بیشتری به نصوص و به ویژه احادیث دارد، و عمل به حدیث ضعیف را محبوب‌تر از اِعمالِ عقلْ می‌داند. 

با این وجود هیچکس نمی‌تواند امام ابوحنیفه را از سلک سلف خارج کند، یا امام احمد بن حنبل را از سلف نداند. 

انحصار سلف و سلفیت در یک دیدگاه فقهی معین، یا دیدگاه عقیدتی معین، ظلمی آشکار به سلف و سلفیت است، و انحصار آن در اهل حدیث ظلمی آشکار‌تر است! اهل حدیث بخشی از سلف و اهل رأی نیز بخشی دیگرند؛ و آنچه ما امروزه به آن نیاز داریم‌‌ همان منهج یا متدولوژی فهم درست از قرآن و سنت است. 

۵-واقعیت عصر حاضر ادعای فوق را بیشتر تأیید می‌کند. در زمان کنونی، گرچه حرکتهای سلفی، منهج فکری مشترکی در بازگشت به منابع اصیل قرآن و سنت را دنبال می‌کنند، ولی هر کدام از این حرکت‌ها در رویکرد‌ها و راهکارهای خود با هم اختلاف دارند. این اختلاف در رویکرد و راهکار، منجر به ظهور طیفهای متعددی از سلفیت در عصر حاضر گردیده که متأسفانه برخی از آن‌ها طیفهای دیگر را به رسمیت نمی‌شناسد، وگهگاهی آنان را به گمراهی و بدعت‌گذاری متهم می‌کند. 

برای مثال؛ رویکرد جنبشهای سلفی نسبت به سیاست به دو گونه است: 

۱-گروهی کاملاً از سیاست کنارەگیری کرده و از آن اعلام انزجار می‌کنند، و مردم را به تعلیم و تربیت و توحید و مبارزه با بدعت‌ها فرا می‌خوانند، و شعارشان این است: «ترک سیاست، خود یک سیاست است». مانند سلفیت علمی

۲-گروهی دیگر در سیاست مشارکت می‌کنند، و از باب «الضرورات تبیح المحظورات» در چارچوب سازوکارهای دموکراسی فعالیتهای سیاسی را قبول می‌کنند، حتی بر این باورند، که دموکراسی با نظام حکومتی اسلام، در تضاد نیست، بلکه (هذه بضاعتنا رُدت إلینا) این کالای خودمان بوده که به خودمان برگشته است. برخی این طیف از سلفیت را (سلفیت روشنفکر) یا (سلفیت سیاسی) می‌نامند. مانند بسیاری از حرکتهای سلفی در کشورهای اسلامی که در قالب احزاب، در فعالیتهای سیاسی مشارکت می‌کنند. از این منظر اخوان المسلمین را می‌توان در زیر این طیف از سلفیت گنجاند. 

یا مثلاً رویکرد جنبشهای سلفی نسبت به حاکمان عرب به دو گونه است: 

۱-گروهی، همه‌ی حاکمان عرب را تکفیر می‌کنند، و آنان را مرتد می‌شمارند، و خروج بر آنان را واجب می‌دانند. اینان‌‌ همان سلفیهای جهادی- تکفیری هستند. 

اینان نیز خلاف تصور رایج، یک جریان نیستند، بلکه خود به جریانهای متعددی تقسیم می‌شوند: 

نخست: گروهی که در تکفیر آنقدر پیش می‌روند که نه فقط حاکم، بلکه کل جامعه را نیز تکفیر می‌کنند و خروج علیه آن‌ها را واجب می‌دانند، با این استدلال که جامعه به کفر حاکم رضایت داده و رضایت به کفر، کفر است. 

این گروه در افراط و تندروی آنقدر پیش می‌روند که ابن تیمیه و ابن القیم (از سران و پیشگامان سلفیت) را گمراه، مبتدع، منحرف و صوفی خطاب می‌کنند. 

دوم: گروهی که جامعه را تکفیر نمی‌کنند، ولی حاکم، درباریان، دولتمردان و قاضیان را تکفیر می‌کنند، و خروج علیه آنان را واجب می‌دانند. 

سوم: گروهی مانند القاعده که به حکام عرب کاری ندارند، ولی نوک تیز پیکان خود را به سمت امریکا و کشورهای غربی نشانه می‌گیرند، و بر این باورند که این حکام دست‌نشاندەی کشورهای غربی‌اند، و اگر این کشور‌ها و در رأس آن‌ها امریکا ضربه بخورند، از حمایت آن‌ها دست برخواهند داشت، و کشورهای تحت‌الحمایه‌ی آن‌ها خود بە خود سقوط خواهند کرد. 

۲-گروه دوم در نقطه مقابل گروه اول قرار می‌گیرند، یعنی بر این باورند که خروج علیه حاکمان، مخالفت با سنت پیامبر و روش سلف صالح است. اینان نیز خود به دو جریان تقسیم می‌شوند: 

نخست: جریانی که بر این باور است که این حاکمان علیرغم ظلم و ستمی که روا می‌دارند، و معاصی‌ای که مرتکب می‌شوند، مسلمانند، لذا تا زمانی که بر گفتن اذان در مساجد و کانالهای تلویزیونی محافظت می‌کنند، و کفر آشکاری از آنان سر نمی‌زند، نه تکفیرشان جایز است، و نه خروج علیه آنان، و نه حمله کردن و انتقاد کردن از آنان به صورت علنی. حتی نصیحت کردن آنان بە صورت علنی هم جایز نیست، بلکه لازم است آنان را مخفیانه نصیحت کرد، و بر جورشان صبوری پیشه کرد، و باید بر اصلاح عقیده و اخلاق مردم، و دعوت به توبه از معاصی، شرک و بدعت تأکید کرد. چرا که فساد یا صلاح حاکمان نتیجه‌ی حتمی فساد یا صلاح رعیت است، و مردم دین پادشاهان خود را در پیش می‌گیرند. اینان با فعالیتهای سیاسی و تشکیل احزاب بشدت مخالفند. سلفیهای جامیة و مَدْخَلیة (پیروان محمد امان‌الله جامی و شاگرد او ربیع بن هادی مدخلی) از این طیف هستند. 

دوم: جریانی که بر این باور است که این حاکمان به خاطر تعطیل شریعت و موالات با کفار مرتد شده‌اند، ولی خروج علیه آنان جایز نیست مگر بعد از آنکه آمادگی دفاعی و هجومی صحیح و کامل پیدا شود، تا هرج و مرج بەوجود نیاید، و منکر با منکر بزرگ‌تر تغییر پیدا نکند. 

یا مثلاً رویکرد جنبشهای سلفی نسبت کار سازمانی و تشکیل احزاب و جماعتهای اسلامی در عصر حاضر متفاوت است: 

گروهی که مانند جامی‌ها و مدخلی‌ها از اساس با کار سازمانی و حزبی مخالفند، و تشکیل احزاب را بدعتی در اسلام می‌دانند، و با آن به هر شکلی مبارزه می‌کنند. 

بر عکس گروهی دیگر تشکیل احزاب را امری مشروع می‌دانند، و در قالب حزب در فعالیتهای سیاسی مشارکت می‌کنند، حتی برای رسیدن به جامعه‌ی آرمانی اسلام، آنرا ضروری هم می‌دانند، مانند بسیاری از سلفیهای کویت، بحرین، مصر، مالزی، تونس، لیبی وغیره. 

در این میان، جریان دیگری از سلفیت وجود دارد بنام سروریه که منسوب به محمد سُرُور زین‌العابدین اهل سوریه است. این نوع سلفیت تلفیقی بین سلفیت محمد بن عبدالوهاب و بین سلفیت سید قطب و محمد قطب و یا سلفیت اخوان است، به عبارتی رویکرد محمد سُرُور هم با رویکرد اخوان متفاوت است و هم با رویکرد سلفیت سنتی. این رویکرد تلفیقی است بین دو شخصیت ابن تیمیة و سید قطب؛ سروری‌ها از ابن تیمیة رویکرد قاطع سلفی‌اش در مقابل مخالفان سنت را گرفتند، و در نتیجه در بعد عقیدتی متأثر از ابن تیمیة هستند. و از سید قطب روحیه‌ی انقلابی و مقوله‌ی حاکمیت را اقتباس کردند. به بیانی دیگر؛ در مسائل اعتقادی بیشتر متأثر از ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب هستند، اما در مسائل حرکتی و سازمانی بیشتر متأثر از سید قطب و جنبش اخوان المسلمین هستند، چرا که او سابقاً منتسب به اخوان المسلمین بوده است. 

از مهم‌ترین شخصیتهای این جریان در گذشته می‌توان به سفر الحوالی، عائض القرنی و سلمان بن فهد العودة اشاره کرد، گرچه این علما در حال حاضر تغییراتی را در افکار خود ایجاد کرده‌اند. 

لازم به ذکر است که غالب جریانهای سلفی این نامگذاری‌ها را به شدت تقبیح می‌کنند، و آنرا ساخته و پرداخته‌ی دشمنان خود می‌دانند، و بر این باورند که این نوع نامگذاری‌ها نوعی «تنابز بالألقاب» محسوب می‌شود. ولی ما چه این نامگذاری‌ها را بپذیریم و چه نپذیریم، اصل قضیه به قوت خود باقی است و تغییری نمی‌کند، چرا که این اختلاف نظر‌ها عملاً (با نام یا بی‌نام) در بین جریانهای مختلف سلفیت وجود دارد، که این امر گرچه طبیعی است، ولی نشانگر آن است که همانطور که سلف صالح در گذشته در مسائل اجتهادی با هم اختلاف پیدا می‌کردند، این امر در حال حاضر هم اتفاق می‌افتد، تا دلیل اضافی باشد بر اینکه سلف و سلفیت یک متدولوژی استنباط از قرآن و سنت است، و نه یک مذهب واحد فقهی و عقیدتی.